رمان دزد و پلیس(3)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


. با تمام سرعتمون می دویدیم. 


– بگیرینشون! 


حس ششم هم می گفت که باید به همون ساعت بسنده می کردم ! 


ولی خوب چی کار کنم اونم کنار ساعتش بود دیگه!  هم محمد خیلی اصرار داشت 


که کیف پولشو بزنم .




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب